۱۳۸۹ دی ۳, جمعه

کسی جواب این سؤال رو می دونه؟!

درود

امروز داستانی رو شنیدم که خیلی برایم عجیب بود.در یکی از مدارس مذهبی تهران معلم داشته در نمازخانه صحبت میکرده و یکی از بچه های کلاس اول دبستان از معلمش پرسیده مگر وقتی شیطان به آدم سجده نکرد، خدا او را از بهشت بیرون نکرد؟ معلم گفته بله همینطوره. شاگرد گفته پس چطور توانسته دوباره وارد بهشت بشود و آدم و حوا را گول بزند تا سیب را بخورند؟ معلم فقط سکوت کرده و هیچ چیزی برای گفتن نداشته. راستش را بخواهید تا حالا این سوال برای من هم پیش نیامده بود. خیلی سوال اساسی ومهمی هست. عجب بچه هایی در این دوره داریم. چه سوال جالبی؟ کسی جوابی دارد؟
بر همه ی موحدان مبرهن است که شیطان رجیم است و رانده شده از بهشت. پس هنگام گول زدن در بهشت چه غلطی میکرده؟

۱۳۸۹ مهر ۱۱, یکشنبه

اختلال در خطوط تلفن های همراه، امروز




جام حذفی بارگاه ملكوتی




گريه كنيد ايرانيا


بنیاد جهانی ویکی پدیا، ده شخصیت بزرگ هزاره دوم را که بر جهان اثر گذاشتند،
معرفی کرد. یوهان سباستین پری باخ، مدیر این موسسه اعلام کرد، به هر کدام از
کشورهایی که دانشمندان آن جایزه «ویکی سال» را دریافت کنند، ده میلیون دلار
جایزه اهدا می‌کند.

براساس اعلام این موسسه جهانی، ده شخصیت برتر هزاره قبل چنین معرفی شدند:


آلبرت اینشتین، ریاضیدان آمریکایی

بیل گیتس، مخترع آمریکایی

مولوی، شاعر و ترانه‌سرای اهل *ترکیه!!!!*

زکریای رازی، دانشمند بزرگ* عرب!!!!!*

حکیم عمر خیام، دانشمند بزرگ* افغانی!!!!!*

اسحاق نیوتن، دانشمند بزرگ انگلیسی

ابن سینا، دانشمند و پزشک *عربستان سعودی!!!!!*

فردوسی طوسی، شاعر بزرگ *روسی**!!!!!*

فردریش نیچه، فیلسوف بزرگ آلمانی

دکتر کامران وفا، فیزیکدان بزرگ* آمریکایی!!!!*

۱۳۸۹ شهریور ۲۳, سه‌شنبه

روزی کوروش کبیر از خدا خواست ایران امروز را ببیند


روزی کوروش در حال نیایش با خدا گفت: خدایا به عنوان کسی که عمری پربار داشته وجز خدمت به بشر هیچ نکرده از تو خواهشی دارم. آیا میتوانم آن را مطرح کنم؟خدا گفت: البته!

- از تو میخواهم یک روز، فقط یک روز به من فرصتی دهی تا ایران امروز رابررسی کنم.سوگند میخورم که پس از آن هرگز تمنایی از تو نداشته باشم.

- چرا چنین چیزی را میخواهی؟ به جز این هرچه بخواهی برآورده میکنم، اما این را نخواه.

- خواهش میکنم. آرزو دارم در سرزمین پهناورم گردش کنم و از نتیجه ی سالها نیکی و عدالت گستری لذت ببرم. اگر چنین کنی بسیار سپاسگذار خواهم بود واگر نه، باز هم تو را سپاس فراوان می گویم.

خداوند یکی از ملائک خود را برای همراهی با کوروش به زمین فرستاد و کوروش را با کالبدی، از پاسارگاد بیرون کشید. فرشته در کنار کوروش قرار گرفت.کوروش گفت: «عجب!اینجا چقدر مرطوب است!» و فرشته تاسف خورد.

- میتوانی مرا بین مردم ببری؟ میخواهم بدانم نوادگان عزیزم چقدر به یاد من هستند.

و فرشته چنین کرد. کوروش برای اینکار ذوق و شوق بسیاری داشت اما به زودی ناامیدی جای این شوق را گرفت. به جز عده ی اندکی، کسی به یاد او نبود.کوروش بسیار غمگین شد اما گفت: اشکالی ندارد. خوب آنها سرگرم کارهای روزمره ی خودشان هستند. فرشته تاسف خورد.

در راه میشنید که مردم چگونه یکدیگر را صدا میزنند: عبدالله! قاسم! …

- هرگز پیش از این چنین نام هایی نشنیده بودم!

فرشته گفت: این اسامی عربی هستند و پس از هجوم اعراب به ایران مرسوم شدند.

- اعراب؟!

- بله. تو آنها را نمیشناسی. آن موقع که تو بر سرزمین متمدن و پهناورایران حکومت میکردی و حتی چندین قرن پس از آن، آنها از اقوام کاملا وحشی بودند.

کوروش برافروخت: یعنی میگویی وحشی ها به میهنم هجوم آورده و آن را تصرف کردند؟!پس پادشاهان چه میکردند؟!

فرشته بسیار تاسف خورد.

سکوت مرگباری بین آنها حاکم شده بود. بعد از مدتی کوروش گفت: تو می دانیکه من جز ایزد یکتا را نمی پرستیدم. مردم من اکنون پیرو آیینی الهی هستند؟

- در ظاهر بله!

کوروش خوشحال شد: خدای را سپاس! چه آیینی؟

- اسلام

- چگونه آیینی است؟

- نیک است

و کوروش بسیار شاد شد. اما بعد از چندین ساعت معنی در ظاهر بله را فهمید …

- نقشه فتوحات ایران را به من نشان می دهی؟ می خواهم بدانم میهنم چقدر وسیع شده.
وفرشته چنین کرد.

- همین؟!

کوروش باورش نمی شد. با نا باوری به نقشه می نگریست.

- پس بقیه اش کجاست؟ چرا این سرزمین از غرب و شرق و شمال و جنوب کوچک شده است؟!

و فرشته بسیار زیاد تاسف خورد.

- خیلی دلم گرفت ، هرگز انتظار چنین وضعی را نداشتم. میخواهم سفر کوتاهی به آنسوی مرزها داشته باشم و بگویم ایران من چه بوده شاید این سفر دردم راتسکین دهد.

فرشته چنین کرد، تازه به مقصد رسیده بودند که با مردی هم کلام شدند. پس ازچند دقیقه مرد از کوروش پرسید: راستی شما از کجا می آیید؟ کوروش با لبخندی مغرورانه سرش را بالا گرفت و با افتخار گفت:

ایران!

لبخند مرد ناگهان محو شد و گفت : اوه خدای من، او یک تروریست متحجّر است!

عکس العمل آن مرد ابدا آن چیزی نبود که کوروش انتظار داشت. قلب کوروش شکست…

- مرا به آرامگاهم باز گردان.

فرشته بغض کرده بود: اما هنوز خیلی چیزها را نشانت نداده ام، وضعیت اقتصادی، فساد، پایمال کردن …

کوروش رو به آسمان کرد و گفت: خداوندا مرا ببخش که بیهوده بر خواسته ام پافشاری کردم، کاش همچنان در خواب و بی خبری به سر می بردم.

۱۳۸۹ شهریور ۱۷, چهارشنبه

بچه ها، بابام امروز بدجوری مریضه؛ دعا کنید


بابام مریض شده امروز، بدجورم مریض شده، نمی دونم از روزه گرفتنه یا چیز دیگه، الآن هم بردیمش بیمارستان... بیمارستان نبود که، سردخونه بود؛ سرش هی گیج میره، دکتر گفت دورانی مغز و اعصابه... هرچی هم به باباهه می گم بیا بریم کرج تخصصی مغز و اعصاب گوش نمی ده........... تورو خدا، دعا کنید براش ..................... خودم قول می دم خوب شد، واسه تمام لینکای بالاترین از دم + بدم.........

۱۳۸۹ مرداد ۲۹, جمعه

قرآن! من شرمنده توام


قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام كه هر وقت در كوچه مان آوازت بلند میشود همه از هم میپرسند " چه كس مرده است؟ " چه غفلت بزرگی كه می پنداریم خدا تو را برای مردگان ما نازل كرده است .



قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یك نسخه عملی به یك افسانه موزه نشین مبدل كرده ام . یكی ذوق میكند كه ترا بر روی برنج نوشته،‌یكی ذوق میكند كه ترا فرش كرده ،‌یكی ذوق میكند كه ترابا طلا نوشته ،‌یكی به خود میبالد كه ترا در كوچك ترین قطع ممكن منتشر كرده و ... ! آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی كنیم ؟



قرآن ! من شرمنده توام اگر حتی آنان كه ترا می خوانند و ترا می شنوند ،‌آنچنان به پایت می نشینند كه خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند . اگر چند آیه از ترا به یك نفس بخوانند مستمعین فریاد میزنند " احسنت ...! " گویی مسابقه نفس است ....



قرآن !‌ من شرمنده توام اگر به یك فستیوال مبدل شده ای حفظ كردن تو با شماره صفحه ،‌خواندن تو آز آخر به اول ،‌یك معرفت است یا یك ركورد گیری؟ ای كاش آنان كه ترا حفظ كرده اند ،‌حفظ كنی ، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نكنند . خوشا به حال هر كسی كه دلش رحلی است برای تو . آنانكه وقتی ترا می خوانند چنان حظ می كنند ،‌گویی كه قرآن همین الان به ایشان نازل شده است. آنچه ما باقرآن كرده ایم تنها بخشی از اسلام است كه به صلیب جهالت كشیدیم

۱۳۸۹ مرداد ۲۶, سه‌شنبه

۱۳۸۹ مرداد ۲۳, شنبه

من , تو , او



من به مدرسه ميرفتم تا در س بخوانم
تو به مدرسه ميرفتي به تو گفته بودند بايد دکتر شوي
او هم به مدرسه ميرفت اما نمي دانست چرا


من پول تو جيبي ام را هفتگي از پدرم ميگرفتم
تو پول تو جيبي نمي گرفتي هميشه پول در خانه ي شما دم دست بود
او هر روز بعد از مدزسه کنار خيابان آدامس ميفروخت


معلم گفته بود انشا بنويسيد
موضوع اين بود علم بهتر است يا ثروت


من نوشته بودم علم بهتر است
مادرم مي گفت با علم مي توان به ثروت رسيد
تو نوشته بودي علم بهتر است
شايد پدرت گفته بود تو از ثروت بي نيازي
او اما انشا ننوشته بود برگه ي او سفيد بود
خودکارش روز قبل تمام شده بود


معلم آن روز او را تنبيه کرد
بقيه بچه ها به او خنديدند
آن روز او براي تمام نداشته هايش گريه کرد
هيچ کس نفهميد که او چقدر احساس حقارت کرد
خوب معلم نمي دانست او پول خريد يک خودکار را نداشته
شايد معلم هم نمي دانست ثروت وعلم
گاهي به هم گره مي خورند
گاهي نمي شود بي ثروت از علم چيزي نوشت


من در خانه اي بزرگ مي شدم که بهار
توي حياطش بوي پيچ امين الدوله مي آمد
تو در خانه اي بزرگ مي شدي که شب ها در آن
بوي دسته گل هايي مي پيچيد که پدرت براي مادرت مي خريد
او اما در خانه اي بزرگ مي شد که در و ديوارش
بوي سيگار و ترياکي را مي داد که پدرش مي کشيد


سال هاي آخر دبيرستان بود
بايد آماده مي شديم براي ساختن آينده


من بايد بيشتر درس مي خواندم دنبال کلاس هاي تقويتي بودم
تو تحصيل در دانشگا هاي خارج از کشور برايت آينده ي بهتري را رقم مي زد
او اما نه انگيزه داشت نه پول درس را رها کرد دنبال کار مي گشت


روزنا مه چاپ شده بود
هر کس دنبال چيزي در روزنامه مي گشت


من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ي قبولي هاي کنکور جستجو کنم
تو رفتي روزنامه بخري تا دنبال آگهي اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردي
او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در يک نزاع خياباني کسي را کشته بود


من آن روز خوشحال تر از آن بودم
که بخواهم به اين فکر کنم که کسي کسي را کشته است
تو آن روز هم مثل هميشه بعد از ديدن عکس هاي روزنامه
آن را به به کناري انداختي
او اما آنجا بود در بين صفحات روزنامه
براي اولين بار بود در زندگي اش
که اين همه به او توجه شده بود !!!!


چند سال گذشت
وقت گرفتن نتايج بود


من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهي ام بودم
تو مي خواستي با مدرک پزشکي ات برگردي همان آرزوي ديرينه ي پدرت
او اما هر روز منتظر شنيدن صدور حکم اعدامش بود


وقت قضاوت بود
جامعه ي ما هميشه قضاوت مي کند


من خوشحال بودم که که مرا تحسين مي کنند
تو به خود مي باليدي که جامعه ات به تو افتخار مي کند
او شرمسار بود که سرزنش و نفرينش مي کنند


زندگي ادامه دارد
هيچ وقت پايان نمي گيرد


من موفقم من ميگويم نتيجه ي تلاش خودم است!!!
تو خيلي موفقي تو ميگويي نتيجه ي پشت کار خودت است!!!
او اما زير مشتي خاک است مردم گفتند مقصر خودش است !!!!


من , تو , او
هيچگاه در کنار هم نبوديم
هيچگاه يکديگر را نشناختيم


اما من و تو اگر به جاي او بوديم
آخر داستان چگونه بود؟؟؟


۱۳۸۹ مرداد ۲۲, جمعه

آیا می دانید چرا باید سی روز در سال را روزه بگیریم؟



یهودیان عرض کردند یا رسول الله به چه سبب خداوند بر امت تو سی روز

روزه واجب کرده است؟

فرمودند چون حضرت آدم از درخت ممنوعه خورد و آن غذا سی روز در

شکم او باقی ماند تا به کلی در وجود آدم هضم شد و آثارش از بین رفت و

از این سبب سی روز روزه بر او و ذریه اش واجب شد تا اینکه

در این مدت درد گرسنگی و تشنگی را بچشند درعوض

آن لذتی که حضرت آدم از آن میوه

برده است.

رضا جاهد:

همه روز روزه بودن

همه شب نماز کردن

همه ساله حج نمودن

سفر حجاز کردن

ز مدینه تا به کعبه

سر و پا برهنه رفتن

دو لب از برای لبیک

به وظیفه باز کردن

به مساجد و معابر

همه اعتکاف جستن

شب جمعه ها نخفتن

به خدای راز گفتن

ز وجود بی نیازش

طلب نیاز کردن

به خدا که هیچ کس را

ثمر آنقدر نباشد

که به روی نا امیدی

در بسته باز کردن

نسل شماها



نسل ما نسل تو خیابون رام و تو خونه یاغی

تو روز کارمند شریف دولت و شب ساقی



نسل آشنایی تو اینترنت و ازدواج عاشقانه

نسل طلاق توافقی و مهریه ی ماهیانه



نسل فروشگاه رفاه و قسط و اجاره نشینی

نسل ال.سی.دی ال.جی و پز دادن با مبلای چینی



نسل مساعده واسه یه تور مزخرف کیش

لیزینگ پراید و تهِ تهِش دویست و شیش



نسل شیر یارانه ای و تاریخ مصرفِ ماست

نسل دلخوش به دانلود هفتگی لاست



نسل جومونگ و پریزن بِرِک و بیست و چهار

نسل دی.وی.دی پرده ای و تماشای شبونه ی اسکار



نسل سرگردون بین جنیفر لوپز و گاندی

یه شب استنلی کوبریک و شب دیگه فیلم هندی



نسل مارکای بنجل پاتن جامه و سالیان

نسل حسرتِ یه دست کت شلوار هاکوپیان



نسل از تولد تا دم مرگ تو شیش و بش

نسل تحویل سال با برنامه های طپش



نسل مهمونی مختلط و رقص نور و لرزش باسن

تو جمع عاشق «شاهین نجفی» و تو خلوت «ساسی مانکن»



نسل فیس بوک و فیلترشکن و اینترنت زغالی

تلویزیون بی خاصیت و بانک و جوایز خیالی



نسل خوشه بندی و صندوق مهر و سهام عدالت

نسل داغون از هفته های بی سر و ته کسالت



نسل مقاله های لائیک و فریاد الله اکبر

نسل رها توی بازداشتگاه و قیامِ بدون رهبر



نسل تعریف از فیلمای ندیده و کتابای نخونده

نسلی که مث خر تو گِلِ مدرنیته مونده



نسلی که توی روزمرگی داره دست و پا می زنه

نسلی که نسل تو، نسل ما، نسل منه

گواهي پايان دبستان رضا پهلوي; بدون پارتی بازی



اين گواهي پايان دبستان رضا پهلوي هست . نقطه جالبش اينه كه معدل كلش 18/72 هست و نمره انضباطش هم 18 هست . خيلي جالب بود كه با اينكه ميتونستن كاري كنن كه معدل كل و انضباط 20 باشه ولي نكردن.

۱۳۸۹ مرداد ۱۳, چهارشنبه

فصل ناب تغییر


فصل ما، فصل ناب تغییر است
فصل ترجیح بند "تقصیر" است
فصل احساس بند و تحقیر است
فصل توزیع حد و تعزیر است

فصل پرواز با پری بسته
فصل حق مسلم هسته
فصل اجلاس های پیوسته
فصل تحریم و فتح تاخیر است

فصل اخبار غزه و سنگ است
فصل انکار مرگ بر جنگ است
فصل فیلتر نمودن ننگ است
فصل تکثیر جمله زیر است:

مشترک گرامی!
دسترسی به این سایت امکان پذیر نمی باشد


فصل تشدید نرخ ارزاق است
فصل ترحیم فعل انفاق است
وقتی منطق به دست شلاق است
فصل تکفیر ذکر تکبیر است

فصل ما فصل نسل بی باباست
فصل ما فصل کوچه شهداست
فصل مردان روی ویلچرهاست
فصل تحمیل جنگ تقدیر است

فصل نیل به فیض اعمال است
فصل حال است و بردن مال است
فصل خناس و فصل اغفال است
فصل تودیع حلم و تدبیر است

فصل اعدام و چوبه دار است،
فصل اکران طنز اقرار است
ملتی محترم که اشرار است!
فصل تکفیر بجرم تکبیر است

فصل تسخیر کوه فرهاد است
فصل یک پرچم خداداد است
فصل خورشید رفته از یاد است
فصل شیر شکسته شمشیر است

فصل کوچ است به کوچه ی بن بست
فصل بابا که زیر بار شکست
فصل خویشان که فکرشان خویشست
فصل یک مادر زمین گیر است

فصل رفتن به سمت هرچه که هست
فصل یک دخترک که دست به دست -
می شود بین مردمی بد مست؛
سال ایدز است و فصل واگیر است

فصل سرما و برف و بوران است
فصل منظومه ی "زمستان است"
فصل خواب خوش بهاران است
فصل رویای هیچ تعبیر است

بعد آنی که ریخت این دیوار
بعد مردن به زیر این آوار
بعد این سالهای ناهنجار
فصل تغییر اندکی دیر است !